هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

خورشید من

دیالوگ 27

او - هوا بارونیه با ماشین برو بیرون .. دوچرخه خطرناکه من - دلگیر و  دل وامانده هلیا - ببین مامان هوا بارونیه از آسمون رعد میاد گرگها (تگرگ) میخوره به کمرت .من نگرانت میشم من - ممنونم که مادرتم پانوشت - لحن آروم و ملایمت با دلیل و برهانت و حرکات زیبای دهانت ماندگاره برام دخترم شیرینم منو ساختی پله به پله وقتی مادرم کردی
24 آذر 1394

دیالوگ 26

helya - I am not happy Me - why helya - beacuse i donot have any living thing .. i just have nonliving things in my bed rooms..i need brother and sister .. i am alone  Me - donot cry .. i understand you  
24 آذر 1394

عشق زیاد هم قیمتی نیست

کتابی می خوانم تحت عنوان عشق آنقدرها هم قیمتی نیست . متشکل از یازده سرنوشت و یازده داستان که پایان عشق را روایت می کند و با صراحتی تلخ عشق های رو به مرگ را معاینه می کند . و اما یکی از این داستانها قلبم را به واقع لرزاند رنجاند . مگر میشود مادری دگر بچه اش را آنهم دختری را رها کند و برود در اوج کودکیش در اوان ده سالگیش .. بدست پدری که با دنیای زنانه او آشنا نیست .. دختری که از برای بدست اوردن دل پدر موهای پرپشت بلندش را قربانی شور هم دستی با پدر کند؟ به امید اینکه پدر لب باز کند و دردهای دلش را بازگو کند جلد عوض کند ..اما قربانی کردن موهایش هم پدرش را دست یافتنی نمی کند .. دخنری که برای پدر می ترسد نه خودش .. دختری که مات و مب...
22 آذر 1394

دیالوگ 25

هلیا - میدونی چرا احساس بدی داشتم ؟ من - چرا احساس ببدی داشتی ؟ هلیا - چون این گربه چاق و گنده دوباره اومده بود تو گلوم وایساده بود
16 آذر 1394

از زبان مشیری

... سپاس ... اگر در کهکشانی دور دلی .. یک لحظه در صد سال           یاد من کند بی شک دل من .. در تمام لحظه های عمر .. به یادش می تپد پرشور من اینک .. در دل این کهکشان نور         این منظومه های مهر این خورشیدهای بوسه و لبخند               این رخسارهای شاد شکوه لطف تان را .. با کدامین عمر صدها ساله         پاسخ توانم داد ؟ مرا این دست های گرم   این جان های سرشار از صفا         ...
8 آذر 1394

دلنوشته

فرشته زیبا سیرتم .. هلیای مادر .. تک جاندار واقعی قلب خالی از سکنه ام .. غوطه ور در عالم خوابی و من قلبم می تپد برای فردایت .. برای انسانیتت و نقش مهمت در زندگی به معنای واقعی زن بودن در قالب انسانیت نه حیوانیت .. حتم دارم مرا به هدف خود می رسانی مرا به سرمایه عظیم خود می رسانی آنگونه که خواستم زندگی کنم به دور از قضاوت آدمیان به دور از ریا به دور از دروغ و تظاهر در هر چیزی .. در عشق در زندگی در راستی در خطا .. در هرچیزی خودت باش شجاعت را ارازنی دار حتی در ارتکاب اشتباه .. ارتکاب ثواب .. آدمیان زیادی را در قطار روزگارت خواهی دید کسانی که مدتی با تو مسیر را همقدم می شوند هم هدف می شوند هم علاقه می شوند هم بازی می شوند بدان تنهایی خودت را...
8 آذر 1394

نامه نگاری

دلش تنگی غروب پاییز را حس کرده .. بهانه می گیرد .. نه کتاب نه بازی نه بیرون نه پیاده روی حالش را چاق نمی کند .. احمد دایی را می طلبد .. تماس تلفنی هم کاری نکرد .. کتاب یک روز بد برای فرانکلین در پس خلاقیت فرزند پروریمان نقش می بندد . موافقی برای احمد نامه بنویسیم ؟ چشمانش برق می زند خنده ژرفش را تحویلم می دهد .. او نقاشی می کند و احساساتش را بیان می کند و من می نویسم و تمام وجودم دعا میشود برای حفظ پاکی کودکیش ..  و اداره پست زیباتر از مجازیهای فاقد حرکت و پویش است ...
4 آذر 1394

انمیشین شاهزاده رومی

خوشحالیم که مراکز فرهنگی هنری جاهایی هستند که با ولع از نظر می گذرانیمشان .. در حزکت ماشین برد سینما را میبینیم که شاهزاده رومی را نشان می دهد .. هلیا عاشق تاج و پرنسس است هلیا فردا عصر می رویم سینما .. دوان دوان به شوق سینما به مهد می رود .. در زمانه ای که تشخیص غروب از نیمروز کار آسانی نیست خرسندم که شفق روزهای منی .. شفاف و پاک .. پانوشت - امید است سکانس آخر به زودی به واقعیت بپیوند و دنیا مملو شود از پروانه های درخشان ...
4 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد