جشن پایان سال مهد
خوشحالم که مرحله مهدت را با صبوری و شادمانی پشت سر گذاشتی و ما باز هم در کنار هم خواهیم توانست سختی ها پستی ها بلندیها و همه چیز را طی کنیم .. ...
نویسنده :
مامان طلا
13:41
دومین گردش موزه ای
یک عصر دنج در کافه کتاب
بعد از کلاس شنای هلیا در پی گوشه ای خلوت گرم و دنج خود را کافه کتاب یافتیم با لیوانی هات چاکلت و دیوان محسور کننده مشیری و دو چشمانی که بر نگاه سرد من به گرمی خورشید می تابد هر زمان .. ...
نویسنده :
مامان طلا
13:26
سعدی نامه
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی تا من در این سرایم این در ندیده بودم کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان تو در برابر من چون سرو بایستادی ایدون که مینماید در روزگار حسنت بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا تا بوستان بریزد گلهای بامدادی یاری که با قرینی الفت گرفته باشد ...
تولد چهارسالگی دخترم
زیبای من .. شکرخند لبانت مرا می زایاند به زندگی .. مادرم چهارسالگیت به سان برق به تندی باد و به شیرینی بوسه هایت ز راه رسید. ...
نویسنده :
مامان طلا
13:08
قایق از زبان نقاشی هلیا
اندراحوالات ما
یه عصرزیبا و بارانی در سواحل زیبای خلیج فارس ...
نویسنده :
مامان طلا
2:53