دهمین عید پیوند ما به سان کودکی ده ساله از راه رسید . کودکی که یاد گرفت راه برود زمین بخورد بشکند ببازد ببرد . بخندد بگرید و به همان سادگی کودکانه اش عشق بورزد . کودکی که به غایت دوره خردسالیش رسیده . خود را درون این کودک می بینم شاد و خوشحال ... از بودنم از رسیدن به اهدافم ...گذشت و من در این ده سال زندگی را باور کردم و دریافتم که می توانم با همین مداد کوچک سیاه ! طرحی زیبا به تصویر در آورم . مداد رنگی ما تنها یک قلم کوچک سیاه داشت که مزین به باور بود . خود را به مرداب زندگی نباختم جنگیدم و جنگیدم و در هر مبارزه بزرگتر شدم . امسال خود را در غایت پیروزیم می بینم . هر چیزی را که در این سالها کسب کردم عاشقم . سپیدی طره مویم را جبین همسر ...