از زبان مشیری
... سپاس ...
اگر در کهکشانی دور
دلی .. یک لحظه در صد سال
یاد من کند بی شک
دل من .. در تمام لحظه های عمر .. به یادش می تپد پرشور
من اینک .. در دل این کهکشان نور
این منظومه های مهر
این خورشیدهای بوسه و لبخند
این رخسارهای شاد
شکوه لطف تان را .. با کدامین عمر صدها ساله
پاسخ توانم داد ؟
مرا این دست های گرم
این جان های سرشار از صفا
یک عمر پرورده ست
دلم .. در نور و عطر این محبت های رنگین
زندگی کرده ست
نگاه مهرتان .. جان بخش چون خورشید
به روی لحظه های من درخشیده ست
به جانم نیروی گفتار بخشیده ست
صفای مهرتان را با سراپای وجودم
با تمام تار و پودم
می پذیرم .. می برم با خویش
مرا تا جاودان سرمست خواهد کرد
بیش از پیش
صفای مهرتان .. همواره بر من می فشاند نور
اگر از جان من .. یک ذره ماند در جهان
در کهکشانی دور ..
پانوشت - گرمی دستانت و درخشش چشمانت را با مرور شعر مجددا بازیافتم دخترم