هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

خورشید من

هلیا در نقش مجری

با قطعه کایوچویی آنچنان خالق لحظه های خوش دونفره شدیم که طعم حضور تو مرا بس به اختیار خود پشت کایوچو را رنگ زدی ..  از خلیج فارس سخن گفتی از بوشهر از شیراز از یزد و هرانچه را که بازخورد آموزش مهدت بود را در رنگها به تصویر کشیدی .. و حال از من ایراد میگیری از دستهای منقوش رنگم .. دستان تمیز خودت را به رخ دستانم می کشی .  از گذشته تا کنون نتوانسته ام چون تو رنگ امیزی کنم... به یاد زنگهای هنر مدرسه می اندازی مرا .. انگشتانم منقوش به دوات و کثیف کاری .. به راستی چگونه دستانت تمیز می ماند مادر .. و در پایان لذتی شیرینتر از لحظه های با تو بودن نیست دلبندم شیرینم   ...
8 ارديبهشت 1395

دیالوگ 30

هلیا - مردها می توونند زنها رو مال خودشون کنند بدون اینکه باهاشون ازدواج کنند؟ من - آدمها می تونند همدیگه رو دوست داشته باشند هلیا - اما تو آهنگها بدون اینکه ازدواج کنند میگن عاشقتم عشقمی
8 ارديبهشت 1395

خمیربازی

یاد ندارم ساختن اسب به این زیبایی را برای تو .. دستانت آفریدن خلق کردن را چه خوب دانسته .. زبانت گویش را قصه گویی را و قلبت احساس مرا در می یابد در نگفته هایم .. مهربانوی مادر .. چون خورشید بر اسمان دلم می تابی درخشنده و زیبا ...
5 ارديبهشت 1395

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

کودکم ! سعی کن درک کنی که مرد بودن فقط به زاِئده ای که در جلویت داری .. نیست . مرد بودن یعنی آدم بودن . برای من این مهم است که تو کسی باشی . آدم بودن اصلاح زیبایی است که فرقی بین زن و مرد یعنی داشتن و نداشتن آن نمی گذارد . قلب و فکر آدمها جنسیت ندارد . من هیچگاه از تو تقاضا نمی کنم که چون مردی یا زنی باید کار خاصی را انجام دهی . فقط دو تا چیز از تو می خواهم اول اینکه از به دنیا آمدن و معجزه هستی می توانی استاده کنی و دوم اینکه هیچوقت تن به پستی و ذلت ندهی . پستی و دنائت مثل یک جانور وحشی و خونخوار است که همیشه سرراه ما کمین کرده است . ناخن هایش را با توجیه هایی مثل احتیاط .. عقل .. و مصلحت اندیشی در بدن همه فرو می کند . دلبند...
5 ارديبهشت 1395

سالروز تولدت مبارک

دردانه مادر .. خواهم از تو گفتن .. نتوانم .. خواهم خود را رجحان بر تو ... نتوانم .. خواهم نامهربان بودن نتوانم .. پنج سالگیت به سان باد سپری شد به لذت خنده ای کوتاه .. عاشقانه هایم برای توست .. بزرگ و بزرگتر میشوی و آرامشم را بیش از بیش می کنی .. پنج سالگیت را با کاشتن نیلوفر آبی .. با وارونه پوشیدن شلوارت .. با درخواست عکاسی از من وپدرت که به راستی ما را در قاب والد بودن گنجاندی در قاب مسوولیت .. با قدرت تشخیص درونم از صورتم و ... به اتمام رساندی .. عمرت باعزت و افتخار ...
1 ارديبهشت 1395

سعدی نامه

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست بر خوردن از درخت امید وصال دوست بختم نخفته بود که از خواب بامداد برخاستم به طالع فرخنده فال دوست از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار زنگارخورده چون بنماید جمال دوست   ...
1 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد