هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

خورشید من

سالروز تولدت مبارک

دردانه مادر .. خواهم از تو گفتن .. نتوانم .. خواهم خود را رجحان بر تو ... نتوانم .. خواهم نامهربان بودن نتوانم .. پنج سالگیت به سان باد سپری شد به لذت خنده ای کوتاه .. عاشقانه هایم برای توست .. بزرگ و بزرگتر میشوی و آرامشم را بیش از بیش می کنی .. پنج سالگیت را با کاشتن نیلوفر آبی .. با وارونه پوشیدن شلوارت .. با درخواست عکاسی از من وپدرت که به راستی ما را در قاب والد بودن گنجاندی در قاب مسوولیت .. با قدرت تشخیص درونم از صورتم و ... به اتمام رساندی .. عمرت باعزت و افتخار ...
1 ارديبهشت 1395

دلنوشته

فرشته زیبا سیرتم .. هلیای مادر .. تک جاندار واقعی قلب خالی از سکنه ام .. غوطه ور در عالم خوابی و من قلبم می تپد برای فردایت .. برای انسانیتت و نقش مهمت در زندگی به معنای واقعی زن بودن در قالب انسانیت نه حیوانیت .. حتم دارم مرا به هدف خود می رسانی مرا به سرمایه عظیم خود می رسانی آنگونه که خواستم زندگی کنم به دور از قضاوت آدمیان به دور از ریا به دور از دروغ و تظاهر در هر چیزی .. در عشق در زندگی در راستی در خطا .. در هرچیزی خودت باش شجاعت را ارازنی دار حتی در ارتکاب اشتباه .. ارتکاب ثواب .. آدمیان زیادی را در قطار روزگارت خواهی دید کسانی که مدتی با تو مسیر را همقدم می شوند هم هدف می شوند هم علاقه می شوند هم بازی می شوند بدان تنهایی خودت را...
8 آذر 1394

دلنوشته

شیرین مادر .. اینجا به دور از فضای مجازی برایت می نگارم چرا که دنیای کودکانه تو مرا سیراب می کند از زیستن . حکایت سعدی را گوش می کنم و می بالم که خدای عز و جل بهترین نعمت خود را در برگ تقویم برزگداشت سعدی  بر من بر من ارزانی داشت .. ...
2 آذر 1394

بدون عنوان

سبزه زار گیسوانت مرا به مرز صبوریها می کشاند .. باغ ترانه نگاهت .. بهشت زیبای من است ..آرزوی محال گذشته ام دیوانه وار دوستت دارم ...
11 شهريور 1394

دلنوشته

دختر نازم زیبای من روزها می گذرد و من هر روزت را زندگی می کنم .. روزهای آخر سال با نازی گلی سرگرم هستی .. کنار کتابهایت و ولع تمام نشدنیت به مداد و خودکار و لوازم التحریر .. دیشب پیاده روی کردیم خسته شدی و گفتی ماشین بگیر .. تکرار کردی ومن بازی اختراع کردم که پاشین .. شما می گفتی نه ماشین .. دوباره من می گفتم ساشین .. و همینطور بازی حروف داشتیم تا رسیدیم به خانه .. گفتی مامان برگردیم دوباره بازی کنیم .. دخترم تمام این خلاقیتها و انرزی ها را مدیون بودنت هستم ..  
29 اسفند 1393

دلنوشته

ماه من .. شیرینم آن همگام که رانندگی می کنم و دستان کوچکت بر شانه هایم لانه می کند خود را بی آرزو می یابم .. آن هنگام که بعد از سپری کردن وقتم با خودت از من تشکر می کنی افتخار داشتنت مرا لبریز می کند .. هلیای من .. آن زمان که صدایم بالا می رود غم دنیا را درچشمانت می بینم .. روح من جان من .. هر چه که باشی باعث افتخار مادری .. بدان نه علمت نه مقامت نه تکلیفت نه رفتارت نه اشتباهت هیچ چیز ذره ای از مهر مرا به تو کم نمیکند و مرا چه در لحظه های ناب و چه لحظه های نایاب زندگیت خواهی داشت .. 
13 بهمن 1393

دلنوشته

هلیای ناز من .. ای که عطز تنت تداعی گر رایحه بهشت برای منست ..  هر روزم را در نی نی چشمانت طلوع و هر شبم را زیر سایه مژگانت به سر می کنم .. بودنت به سان آهنی که آتش باعث استحکامش میشود مرا محکم و قوی می کند .. چشمانم را که می بندم فقط تویی که در پس چشمانم نقش می بندی .. دخترم وجودت باعث گرمی و افتخار مادر است .. دوستت دارم   ...
11 بهمن 1393

دلنوشته

دلم را از برایت همچو این دریا بزرگ و بی انتها ساختم برای خنده ها و گریه ها و روزگارانت .. تو را ای نازنین دختر به هر روزت گرفتارم .. به هر رویت به هر مویت سزاوارم به هرچه از تو بر من جاریست خرسندم .. ...
23 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد