هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

خورشید من

عید من باش

عید من باش گلم! سفره ای باش به اندازه عشق هفت سینی به بلندای دلت و مرا دعوت کن سر آن سفره ناب ای تو همرنگ گلاب دعوتم کن به شراب آ ن شرابی که ز انفاس لب تو جاریست ومرا مست ترین خواهد کرد عید من باش گلم! تو مرا خانه تکانی کن از عشق! که ببارد ز دلم جلوه ی تازه ترین عید رخت عید من باش گلم... ...
10 فروردين 1391

دندون دندونی

مراسم جشن دندونی هلیای منه ! همه هستند خوشحالم که دخترم یازده ماهه شده . دو دندون بالایی جوونه زدند و من به مناسبت چهار دندونه شدن عزیزترینم جشن گرفتم . من که برام این کارها جشنها بی معنی بودند حال برام با معنیه چون مرتبط با هلیاست دخترم!بچه ای کههمه چیزم شده و به من طراوات ورندگی می بخشه . داریم عکس می گیریم یک دو سه که با گفتن سه دست تو کیک می زنه و نگاه به دستاش می کنه آب از دهنش جاری میشه .قربونت برم مامان .با این شیرین کاری عکسمون رو زیباتر کردی. نازنینم به قول پدرت امیدوارم دندانهایت را همیشه در لبخند خوشبختیت ببینم . ...
24 اسفند 1390

آدرنالین مادری

دو تا دندون بالایی هلیا جوونه زده بیقراری می کنه نق نق می کنه مث جن زده ها جیغ میکشهبا پدرش جلو تلویزیون نشسته تو فاصله ای که پستونکشو پیدا کنم گریه هاش بلندتر میشه تند وتند به سمتش می دوم کنار هر دو می نشینم و نگاهم به هلیاست جانم مامان این همپستونکت چراگریه میکنی نگاه به دستم می کنم وا ! پستونک تو دهن جهان چکار میکنه ؟ جهان متعجب به من زل زده توضیحی ندارم بدم و از خنده روده بر میشم... ...
21 اسفند 1390

لحظه های عمیق زنانگی

مشغول به کارهام هستم ودر این فکر که چرا همش کار میکنم وباز کار ناتمومی پیش رومه گشنمه. ساعت یازده هست ومن هنوزصبحونه نخوردم آرزو میکنم که ای کاش مامانم کنارم بود وکمکم می کرد صدای اس مس موبایلمه ولش کن این پیامهای تبلیغاتیه نه بذار برم ببینم کیه ؟موبایلمو باز میکنم و٣ پیام از باباجهان بالبخند قشنگش میبینم . اولی نوشته انگشت شمارند !کسانیکه دیدنشان آرام بخش روان است وتواز جمله آنهایی . دومی نوشته تمام خوبیهارابرایت آرزو دارم نه خوشی هارا. خوشی آنست که تو دوست داری وخوبی آنکه خدا برای تو دوست دارد. سومی نوشته باغیست که باعشق باقی است مشغول دل باش نه دل مشغول ! بیشتر غصه های ما از قصه های خیالی ماست . پس بدان اگر فرهاد باشی ه...
21 اسفند 1390

توقف ممنوع

هلیای من عزیز دلم بعد از یه گشت و گذار حسابی توی بانک وبازار وخرید به سمت خونه در حرکتیم پخش ماشین در حال خووندنه و من پشت ترافیک مدارس گیر افتادم استرس دارم که به ناهار بابا برسم متوجه میشم دیگه صدات نمیاد گردن بلند میکنم واز آینه می خوام نگات کنم اما سرت پیدا نیست فقط موهات پیداست ماشین رو سر میدوون شهربانی تو بدترین جا بدون زدن راهنما نگهمیدارممی بینم مث فرشته ها آروم خوابیدیانگار کر میشم وصدای سوت پلیس رو نمی فهم صدای بوق ماشین های پشت سرمو !فقط می خوام که ازاین حالت خوشمزت عکس بگیرم نه این یکی بد شد یکی دیگهمی گیرم وبا سوت بی پایان پلیس بهحرکتادامه میدم ولبریز میشوم از بودن باتو ... ...
15 اسفند 1390

ولع قشنگت واسه کتاب

دختر نازم هلیای لطیف من ! خوشحالم که هستی بودنت رویاست عزیزم بهت افتخار می کنم چون که عاشق کتاب ومداد هستی موقعیکه کتاب می خوونم با یه ولع قشنگی به سمت کتاب میای واین حرکتت منو سرشار از ذوق می کنه مطمئنم که آینده روشنی داری کنارت می مونم تا بهترین باشی عزیزم نفسم دیدنت دیدن بهشته بهشتمی عمرمی ...
14 اسفند 1390

هلیا و سرو کهن چهار هزار ساله زادگاهم ابرکوه

دخترم هلیای شیرینم این تویی که زیبا جذاب وباشکوه کنار سرو چهار هزار ساله شهر من ابرکوه ایستاده ای دختر م زیبایی قشنگی و مثل این درخت سرسبز و باشکوهی .لاله نازنینم شکر خدا که هستی و مرا مادر خود کرده ای با دیدن این عکس قلبم تند تر و تند تر میطپه برای تو که دیوانه وار دوستت دارم . ...
14 اسفند 1390

باران

آه هلیای من از پارسال این موقع بارون میزد و من در انتظار طولانی تو اشک می ریختم .دخترم همه وجودم نفسم مادرم پارسال این موقع از هجرت سوختم و امسال به شکرانه خدا در کنارمی .عزیزکم الان خوابی اما تصویرت پشت این صحفه داره نگاهم می کنه وشیرینترین کلمه رو میگه ماما !دست دراز کردی تا صورتمو لمس کنی قربون دستات برم کاش بیدار بشی و بغلت کنم به امید فردا صبح که بیدار بشی ودوباره ماما بگی و من لبریز بشم از تو ... نفسم بارون امسال برام زیباست چون کنارمی وهر چقدر که بخوام می بوسمت در آغوشم می گیرمت خدایا شکرت که به من فرصت دوباره واسه مادر شدن دادی دختری از وجودم از قلبم از خودم که خیلی دوستش دارم همسری به من دادی به جوانمردی همه دنیا مرد با وفایی ...
14 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد