توقف ممنوع
هلیای من عزیز دلم بعد از یه گشت و گذار حسابی توی بانک وبازار وخرید به سمت خونه در حرکتیم پخش ماشین در حال خووندنه و من پشت ترافیک مدارس گیر افتادم استرس دارم که به ناهار بابا برسم متوجه میشم دیگه صدات نمیاد گردن بلند میکنم واز آینه می خوام نگات کنم اما سرت پیدا نیست فقط موهات پیداست ماشین رو سر میدوون شهربانی تو بدترین جا بدون زدن راهنما نگهمیدارممی بینم مث فرشته ها آروم خوابیدیانگار کر میشم وصدای سوت پلیس رو نمی فهم صدای بوق ماشین های پشت سرمو !فقط می خوام که ازاین حالت خوشمزت عکس بگیرم نه این یکی بد شد یکی دیگهمی گیرم وبا سوت بی پایان پلیس بهحرکتادامه میدم ولبریز میشوم از بودن باتو ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی