هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

خورشید من

صعود و فرود

جان مادر! نفس مادر ! قربون پاهای بلندت دخترم همیشه صعود کردن را برایت خواهانم گهگاهی اگر فرود کردی شجاع باش من و پدرت پشتت ایستاده ایم . تا ابد درکنارت خواهیم ماند . جسممان روحمان قلبمان همه چیزمان در پس توست صعود را خرسند باش و فرود را درس بدان تجربه کن و دگر بار امتحان کن نفس مادر ! پیروز میشوی دخترکم .. ...
9 خرداد 1391

گریه هایت را هم دوست دارم

نازنینم قریون خنده هات برم فدای قد وبالات دوست دارم ازهمه چیز برات بگم هم خوبی هایت و هم نق زدن هایت . دیروز کلافه ام کردی از بس نق زدی همش از سر کولم بالا رفتی . جان مادر تحمل می کنم برایت می خندم سرگرمت می کنم اما در درونم غوغا به پا می کنی سرگردانم می کنی می خواهم بگذارمت به حال خودت و گریه هایت اما چند قدمی بیشتر نرفتم که قلبم فرمان برگشت به سویت را می دهد مغزم هماره بر سرم می کوبد آنی که شیون سر می دهد هلیای توست پاره وجودت . چه کسی جز تو آرام جانش هست به سمتت بر می گردم و در آغوشت می گیرم و جانانه می بوسمت هر چند که نمی گذاری ببوسمت اما همه چیزت را دوست دارم حتی گریه هایت نق زدن هایت همه و همه به داشتنت می ارزد عزیز مادر...
7 خرداد 1391

فقط یک دانه !

سر سفره آرام نشسته ای بین من وپدرت .برای خودت بشقا ب جداگانه از برنج داری دانه دانه برنج ها را بر می داری آرام در دهانت می گذاری دوباره یک دانه برنج بر می داری فقط یک دانه ! همه متوجه این رفتارت می شوند و از تو تعریف می کنند که تمیز غذا می خوری آرام هستی با ادب هستی وعلت این ادب را از ما می پرسند جوابی ندارم که بدهم چون یاد ندارم که گفته باشم هلیا جان دانه دانه برنج بردار .ساکت بنشین وگوش کن .این ذات توست مهربانو آرام و تمیز! ...
4 خرداد 1391

شب آرزوها

شب آرزوهاست آرزویی جز بودن در کنار شما دونفر ندارم . عاشقانه هر دوی شما را دوست دارم . دخترم شیرینی وجودت کوچک بودنت هر لحظه مرا طلبیدنت زنده کردن کودک درونم نو شدنم را همه وهمه با تو دوست دارم . همسرم جانم بودنت اعتمادت استواریت و قلبت را می ستایم آرزویی جز پایداری خانواده ام ندارم . پرنده های قلبم شادکام و پایدار باشید. ...
4 خرداد 1391

هلیا بدنبال توپ قرمزش

دختر نازم عاشق این شیطونی هات هستم که بتازگی شروع شده تا اخر همه شیطونی ها باهاتم. عین خودت کوچولو میشم و باهات شیطونی می کنم قربون خودت ودستمالکت برم که هرجا میری با خودت می بریش دورت می گردم عزیزم. تو اشپزخونه مشغول شستن دستگیره ها بودم که متوجه شدم دیگه صدات نمیاد نگران شدم وبه سراغتم اومدم دیدم عین فرشته ها خوابیدی دوستت دارم صفای دلم منتظر شیرین کاری های قشنگت هستم. ...
27 ارديبهشت 1391

سوگند ما

نازنینم !هلیای نازم تولد تو واضافه شدن یک عضو جدید بهاری در زندگی ماست قدر این بهار ابدی را می دانیم و با آگاهی صبوری وشکر فرزندداری می کنیم یادمان هست که ابتدا همسری خوب وشایسته باشیم وبعد پدرومادری نمون ه! تعادل در زندگی ما حرف اول است. ...
27 ارديبهشت 1391

شادترین دست زدنی که شنیدم دست زدن های ناز هلیای عزیزم بود

هلیای نازم مامانی امروز واسه اولین بار دست می زدی ا لهی قربون دستای نازت برم چقدر خوشگل دست می زنی عاشقتم مادر عاشقم همه دنیام شدی شکر خدا که هستی وبه ما زندگی می بخشی همه نفسهام مال تو . از خدا می خوام بار غم رو شونه های قشنگت نذاره همیشه گل خنده رو لبهای لطیفت و ذوق زندگی توی برق چشمات موج بزنه بهترینی زیباترینی.دوستت دارم تقدیم به دخترم با عشق فراوان ...
27 ارديبهشت 1391

رهایی از عذاب وجدان

دخترم هلیای من ! از همه چیز برایم مهمتر نازنینم .خوشحالم که امروز تماما باتو بودم در کنارت . فکرم جسمم روحم قلبم مطلقا در اختیارتوبود . چند روزی بود حس می کردم باتو نیستم برنامه ات بهم ریخته بود وقت خوابت ناهارت شیر خوردنت بازی هایت . خرسندم که دوباره به برنامه روزانه امان باز گشتیم چه چیزی مهمتر از تو پاره جانم ! خندهایت ذوق کردنت دنبال کردن هایت همه برایم شیرین است خنده تو را با ساعاتها سرگرمی دید وبازدید و هر چیزی که تو را کلافه کند عوض نمی کنم خیالت راحت باشد کنارت هستم هر لحظه هر کجا که باشی ! جان مادر فدای ذوق کردنت آن هنگام که پشت چراغ قرمز به عقب برگشتم و پاهای قشنگت را بوسیدم دوستت دارم قلب کوچکم!
27 ارديبهشت 1391

گزیده ای از دفتر خاطراتم برای هلیا

نازنینم خورشیدم شب سایه گسترانیده و باز هم تکرار زمزمه من برای تو! دلم برایت تنگ است . این روزها تند پایی و تند رو. بههر کجا که قدم می گذارم مورب می نشینی نگاهم می کنی مسیرم را پیدا می کنی و تند وتند چهار دست وپا می آیی دست بر کمرم می زنی و می ایستی . این بودنت حساستقلالت شادمانیت خنده هایت مرابه بهشتمی بردبه عرشمیکشاند به لبخند پرودگارم !لحظههایم همه شیرین و زود گذر . بزرگ وبزرگتر میشوی ومن نمی خواهم باور کنم به من می فهمانی که سراپا درحالتکاملی .در اغوش گرفتمت می بوسمت می بویمت و میگویم برویم دستانت را بشورم .نگاهم می کنی دستانت را به هم می مالی .هلیا بودنت را خاص بودنت رامی ستایم .دوستت دارم عمر جاودانه من . ...
28 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد