هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

خورشید من

از زبان مشیری

... سپاس ... اگر در کهکشانی دور دلی .. یک لحظه در صد سال           یاد من کند بی شک دل من .. در تمام لحظه های عمر .. به یادش می تپد پرشور من اینک .. در دل این کهکشان نور         این منظومه های مهر این خورشیدهای بوسه و لبخند               این رخسارهای شاد شکوه لطف تان را .. با کدامین عمر صدها ساله         پاسخ توانم داد ؟ مرا این دست های گرم   این جان های سرشار از صفا         ...
8 آذر 1394

دلنوشته

فرشته زیبا سیرتم .. هلیای مادر .. تک جاندار واقعی قلب خالی از سکنه ام .. غوطه ور در عالم خوابی و من قلبم می تپد برای فردایت .. برای انسانیتت و نقش مهمت در زندگی به معنای واقعی زن بودن در قالب انسانیت نه حیوانیت .. حتم دارم مرا به هدف خود می رسانی مرا به سرمایه عظیم خود می رسانی آنگونه که خواستم زندگی کنم به دور از قضاوت آدمیان به دور از ریا به دور از دروغ و تظاهر در هر چیزی .. در عشق در زندگی در راستی در خطا .. در هرچیزی خودت باش شجاعت را ارازنی دار حتی در ارتکاب اشتباه .. ارتکاب ثواب .. آدمیان زیادی را در قطار روزگارت خواهی دید کسانی که مدتی با تو مسیر را همقدم می شوند هم هدف می شوند هم علاقه می شوند هم بازی می شوند بدان تنهایی خودت را...
8 آذر 1394

نامه نگاری

دلش تنگی غروب پاییز را حس کرده .. بهانه می گیرد .. نه کتاب نه بازی نه بیرون نه پیاده روی حالش را چاق نمی کند .. احمد دایی را می طلبد .. تماس تلفنی هم کاری نکرد .. کتاب یک روز بد برای فرانکلین در پس خلاقیت فرزند پروریمان نقش می بندد . موافقی برای احمد نامه بنویسیم ؟ چشمانش برق می زند خنده ژرفش را تحویلم می دهد .. او نقاشی می کند و احساساتش را بیان می کند و من می نویسم و تمام وجودم دعا میشود برای حفظ پاکی کودکیش ..  و اداره پست زیباتر از مجازیهای فاقد حرکت و پویش است ...
4 آذر 1394

انمیشین شاهزاده رومی

خوشحالیم که مراکز فرهنگی هنری جاهایی هستند که با ولع از نظر می گذرانیمشان .. در حزکت ماشین برد سینما را میبینیم که شاهزاده رومی را نشان می دهد .. هلیا عاشق تاج و پرنسس است هلیا فردا عصر می رویم سینما .. دوان دوان به شوق سینما به مهد می رود .. در زمانه ای که تشخیص غروب از نیمروز کار آسانی نیست خرسندم که شفق روزهای منی .. شفاف و پاک .. پانوشت - امید است سکانس آخر به زودی به واقعیت بپیوند و دنیا مملو شود از پروانه های درخشان ...
4 آذر 1394

سعدی نامه

غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمند   سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر و به اتفاق خر بار بر به که شیر مردم در مسکین خر اگر جه بی تمیزست جون بار همی‌برد عزیزست گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار   باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت حاصل نشو...
2 آذر 1394

دیالوگ 24

هلیا - مگه من مریضم سرما خوردم پس چرا حالم خوب نیست من - منظورت اینه که احساس ناراحنی می کنی ؟ هلیا - آره احساس می کنم خوشبخت نیستم چون باهام بازی نمیکنی
2 آذر 1394

دلنوشته

شیرین مادر .. اینجا به دور از فضای مجازی برایت می نگارم چرا که دنیای کودکانه تو مرا سیراب می کند از زیستن . حکایت سعدی را گوش می کنم و می بالم که خدای عز و جل بهترین نعمت خود را در برگ تقویم برزگداشت سعدی  بر من بر من ارزانی داشت .. ...
2 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد