هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

خورشید من

آدرنالین مادری

دو تا دندون بالایی هلیا جوونه زده بیقراری می کنه نق نق می کنه مث جن زده ها جیغ میکشهبا پدرش جلو تلویزیون نشسته تو فاصله ای که پستونکشو پیدا کنم گریه هاش بلندتر میشه تند وتند به سمتش می دوم کنار هر دو می نشینم و نگاهم به هلیاست جانم مامان این همپستونکت چراگریه میکنی نگاه به دستم می کنم وا ! پستونک تو دهن جهان چکار میکنه ؟ جهان متعجب به من زل زده توضیحی ندارم بدم و از خنده روده بر میشم... ...
21 اسفند 1390

لحظه های عمیق زنانگی

مشغول به کارهام هستم ودر این فکر که چرا همش کار میکنم وباز کار ناتمومی پیش رومه گشنمه. ساعت یازده هست ومن هنوزصبحونه نخوردم آرزو میکنم که ای کاش مامانم کنارم بود وکمکم می کرد صدای اس مس موبایلمه ولش کن این پیامهای تبلیغاتیه نه بذار برم ببینم کیه ؟موبایلمو باز میکنم و٣ پیام از باباجهان بالبخند قشنگش میبینم . اولی نوشته انگشت شمارند !کسانیکه دیدنشان آرام بخش روان است وتواز جمله آنهایی . دومی نوشته تمام خوبیهارابرایت آرزو دارم نه خوشی هارا. خوشی آنست که تو دوست داری وخوبی آنکه خدا برای تو دوست دارد. سومی نوشته باغیست که باعشق باقی است مشغول دل باش نه دل مشغول ! بیشتر غصه های ما از قصه های خیالی ماست . پس بدان اگر فرهاد باشی ه...
21 اسفند 1390

توقف ممنوع

هلیای من عزیز دلم بعد از یه گشت و گذار حسابی توی بانک وبازار وخرید به سمت خونه در حرکتیم پخش ماشین در حال خووندنه و من پشت ترافیک مدارس گیر افتادم استرس دارم که به ناهار بابا برسم متوجه میشم دیگه صدات نمیاد گردن بلند میکنم واز آینه می خوام نگات کنم اما سرت پیدا نیست فقط موهات پیداست ماشین رو سر میدوون شهربانی تو بدترین جا بدون زدن راهنما نگهمیدارممی بینم مث فرشته ها آروم خوابیدیانگار کر میشم وصدای سوت پلیس رو نمی فهم صدای بوق ماشین های پشت سرمو !فقط می خوام که ازاین حالت خوشمزت عکس بگیرم نه این یکی بد شد یکی دیگهمی گیرم وبا سوت بی پایان پلیس بهحرکتادامه میدم ولبریز میشوم از بودن باتو ... ...
15 اسفند 1390

ولع قشنگت واسه کتاب

دختر نازم هلیای لطیف من ! خوشحالم که هستی بودنت رویاست عزیزم بهت افتخار می کنم چون که عاشق کتاب ومداد هستی موقعیکه کتاب می خوونم با یه ولع قشنگی به سمت کتاب میای واین حرکتت منو سرشار از ذوق می کنه مطمئنم که آینده روشنی داری کنارت می مونم تا بهترین باشی عزیزم نفسم دیدنت دیدن بهشته بهشتمی عمرمی ...
14 اسفند 1390

هلیا و سرو کهن چهار هزار ساله زادگاهم ابرکوه

دخترم هلیای شیرینم این تویی که زیبا جذاب وباشکوه کنار سرو چهار هزار ساله شهر من ابرکوه ایستاده ای دختر م زیبایی قشنگی و مثل این درخت سرسبز و باشکوهی .لاله نازنینم شکر خدا که هستی و مرا مادر خود کرده ای با دیدن این عکس قلبم تند تر و تند تر میطپه برای تو که دیوانه وار دوستت دارم . ...
14 اسفند 1390

باران

آه هلیای من از پارسال این موقع بارون میزد و من در انتظار طولانی تو اشک می ریختم .دخترم همه وجودم نفسم مادرم پارسال این موقع از هجرت سوختم و امسال به شکرانه خدا در کنارمی .عزیزکم الان خوابی اما تصویرت پشت این صحفه داره نگاهم می کنه وشیرینترین کلمه رو میگه ماما !دست دراز کردی تا صورتمو لمس کنی قربون دستات برم کاش بیدار بشی و بغلت کنم به امید فردا صبح که بیدار بشی ودوباره ماما بگی و من لبریز بشم از تو ... نفسم بارون امسال برام زیباست چون کنارمی وهر چقدر که بخوام می بوسمت در آغوشم می گیرمت خدایا شکرت که به من فرصت دوباره واسه مادر شدن دادی دختری از وجودم از قلبم از خودم که خیلی دوستش دارم همسری به من دادی به جوانمردی همه دنیا مرد با وفایی ...
14 اسفند 1390

فرشته ده ماهه مامان در اتاقش

فرشته پاک مامان چقدر دلم واسه بوی نفسهات تنگ شده واسه غلتیدنت واسه دستمالک لطیفت واسه صدای نفسهات اره دخترم امشب اولین شبی هست که تو اتاقت خوابیدی الهی قربونت برم کوهی از غم رو دلمه .بابزرگ شدنت چه کنم شکر خدا داری بزرگ وبزرگتر میشی ومن! هم خوشحالم هم گاهی دلتنگ .دلم واسه این روزها تنگ میشه روزهایی که شب وروزت با منه از ساعت نه شب که خوابیدی تا الان که سه نصف شبه کنارتم تو اتاقت شاید بیدار بشی وچشماتو ببینم قربونت برم باورم نمیشه ده ماه گذشته نه به پارسال که عقربه ها کند بودند ونه به امسال که تند وتند در حرکتند . جان مادر همیشه در کنارتم اجازه نمیدم هیچ غمی به سراغت بیاد. عمرمی بخواب عزیزم خوشحالم که خیلی راحت ا...
14 اسفند 1390

یک روز تعطیلی خوب

دختر نازم این شعر رو وقتی تاپ سواری میکنی برات می خوونم شروع میکنی به دست زدن وذوق کردن . قربون نفسهات برم عمر منی . تاپ تاپ ستاره ئ کوچولو چی هستی تو چی هستی تو آسمون آبی مثل یه الماسیتو شکل گل یاسی تو تاپ تاپ ستاره ئ کوچولو چی هستی تو چی هستی ؟ دوستت دارم مامانی الهی بد نببینی ای دختر ناز نازی فدات بشم الهی ناز دلم تو هستی قربونت برم مامانی ... ...
14 اسفند 1390

لحظه های شیرین مادری

هلیای من دختر عزیزتر از جانم ! امروزچه روز قشنگی باتو داشتم لحظه هایی که حاضر نیستم باهیچ چیزعوضشان کنم .بودنت در آشپزخانه به من شعف کار کردن میدهد دخترکم من مشغول ناهار درست کردن هستم وشما کنار من روی زمین روبه روی آینه گاز نشستی وبا خودت حرف میزنی بابا بابا میگی ومن متوجه ام که در انتظار آمدن پدرت قهرمان ذهنت هستی .دستای ظریفت رو باز وبسته می کنی پاهای منو میگیری تا با سگگ دمپایی بازی کنی پلاستیک ماکارونیروتو سطل می خواهم بندازم کهناغافل ازمن میگیری وشروع میکنی به خندیدن وبازی کردن و تو همه پلاستیک ها رو به نام خش خشی می شناسی .روی زمین دراز می کشی تا با پایه میز بازی کنی وگه گداری مواظب کارهای من هستی لباس استین کوتاه صورتی پوشیدی و...
14 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد