گزیده ای از دفتر خاطراتم برای هلیا
نازنینم خورشیدم شب سایه گسترانیده و باز هم تکرار زمزمه من برای تو! دلم برایت تنگ است . این روزها تند پایی و تند رو. بههر کجا که قدم می گذارم مورب می نشینی نگاهم می کنی مسیرم را پیدا می کنی و تند وتند چهار دست وپا می آیی دست بر کمرم می زنی و می ایستی . این بودنت حساستقلالت شادمانیت خنده هایت مرابه بهشتمی بردبه عرشمیکشاند به لبخند پرودگارم !لحظههایم همه شیرین و زود گذر . بزرگ وبزرگتر میشوی ومن نمی خواهم باور کنم به من می فهمانی که سراپا درحالتکاملی .در اغوش گرفتمت می بوسمت می بویمت و میگویم برویم دستانت را بشورم .نگاهم می کنی دستانت را به هم می مالی .هلیا بودنت را خاص بودنت رامی ستایم .دوستت دارم عمر جاودانه من .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی