از دید من...
محوطه فرودگاه نشسته بودم دخترک قشنگمان هم همان جا در حوالی روحش پرسه می زد . چشممان به زنی افتاد که لحظه ای پیش توجهمان را در سالن انتظار جلب کرده بود کفشهای خیلی سانتی متری به رنگ آبی جیغ بلوزی چسبان موهایی پوش داده تا هوا .... بچه ای زیر بغل همسرش ... زن بازوی مرد را گرفت مردک حرکتی کرد و دست زن افتاد چند قدم آن ورتر زن شانس دوباره ای به خود داد اما باز همان نتیجه ....احساسش را پشت بزک هایش دیدم ... شاید اشتباه قضاوت کردم در گدایی یک لحظه دیده شدن ساعتها جلوی آیینه وقت تلف کرده ..
پانوشت - پست از دید من ... ادامه خواهد داشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی