عابر بانک و ..
سه زن جوان به موازات هم در صف عابر بانک ملی .. و مردی میانسال با سمعکی در گوش با کلیدهای دستگاه ور می رود و غر می زند .. دلی پرا از زنها دارد .. می گوید فقط پول مرا میخواهد .. نگاهی می اندازم به چشمانش به کتش و چند لکه سفید گچ روی آن و دور ناخن هایش که گچ گچی ست .. حتم دارم گچ کار باشد .. بلند بلند به زنها بیراهه می گوید می خواهد باب صحبت گشاید می پرسم جدا شده ایی میگوید نه ای کاش جدا شود سی و دوساله است که نمیرود .. می گویم دوستش نداری می گوید نه .. می گویم حتما بهانه ایی دستش داده ایی که این چنین تو را می آزارد زنها از نوع قدیمی اش رفتن را تابلدند و صبر را بلد .. تو اشتباهیی کرده ایی .. من من کنان سر به زیر می اندازد و نم یدانم تحویلم می دهد .. تبسم بر لب زانان کناری می نشیند ..
شیراز
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی