هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

خورشید من

قصه

1392/5/9 7:53
نویسنده : مامان طلا
129 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم عصر طولانی تابستان با هلیا کوتاه شد .

از کتابچه تصاویر چند تا شکل رو دخترم انتخاب کرد روی وایت برد درست کردیم بع به ذهنم رسید که با توجه به تصاویر قصه بسازم . یکی بود یکی نبود توی یه دهکده زیبا که خورشید خانم می تابید حیوانات زندگی می کردند یه گربه ای بود که اسمش سبیل بود سبیل به خرسه گفت میای والیبال بازی کنیم ( هلیا عشق والیباله ) خرسی گفت اما من که والیبال بلد نیستم سبیل با مهربونی به دوستش بازی رو یاد داد شروع  به بازی کردند تا غروب شد استراحت کردند و بستنی خوردند ( شکل توپ برداشته شد و بستنی درست کردیم ) از همدیگه با خوشحالی خداحافظی کردند چون دیگه شب شده بود و هر کسی باید می رفت خونه اش (هلیا جدیدا با هر خداحافظی گریون میشه )

بعد با گچ پشت وایت برد نقاشی کشید شکل بستنی کشید

هلیا گفت مامان بیا بستنی بخوریم و ما هم بستنی خوردیم و می گفتیم که چقدر بستنیه یخه چقدر خوشمزه است و کلی تو دنیای شیرین هلیا غرق شدیم

به یکباره فدای بستنی خوردنت عزیزم قشنگم دخترم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد