هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

خورشید من

تونل و پلیس

1392/6/21 2:07
نویسنده : مامان طلا
94 بازدید
اشتراک گذاری

 امروز عصر با هلیا یه مسابقه مکان یابی رو دیدیم . چند گروه در چند جای مختلف باید مسیری رو طی می کردند تا به یه جای مورد نظر می رسیدند بین راه هر گروه موانعی بود . ماشین یه گروه رو توی یه تونل در حال احداث جاسازی کرده بودند .... بعد از اتمام مسابقه هلیا گفت تونل می خوام . خانه سازی رو آورد و با هم به تونل ساختیم حیواناتش رو هم روی تونل جاسازی کردیم ...یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود توی یه دهکده زیبا یه تونل بود که آقا مهندس درستش کرده بود (هلیا گفت عمو رحمان مهندس من بود ) آقا پلیس با ماشینش به بو به بو کنان می خواست از تونل رد بشه که یه نارگیل به سرش خورد یه نگاه ین ور یه نگاه اون ور ..بالا سرشو نگاه کرد یه میمون بازیگوش دید . ماشینشو کنار جاده برد رفت سمت میمون . به میمون تذکر داد اگ تو خیابون آشغال ریختن کار درستی نیست (آموزش غیر مستقیم نریختن آشغال در خیابان) یه کم رفت و رفت یه دفعه صدای غرشی شنید خخخخخخو . به دنبال صدا رفت یه شیر درنده رو دید که کنار جاده می غره . به آرامی کنار شیر رفت و به شیر فهموند که چقدر سر و صدای اون باعث رنجش راننده ها میشه (آموزش غیر مستقیم ساکت ماندن هلیا هنگام رانندگی ) شیر به پلیس قول داد که دیگه کنار جاده غرش نکنه . پلیس داشت رانندگی می کرد که یه برفین زیبا رو وسط خیابون دید (هلیا همه اسبها رو برفین دایی می دونه) پلیس مهربون از ماشین پاده شد به سمت برفین رفت یالهای برفین رو نوازش کرد و به برفین یاد داد که چطور از خیابون رد بشه کنار خیابون بایست اول سمت چپ بعد راست رو نگاه کن هر زمان که ماشین نبود رد شو . دیگه کم کم هوا داشت تاریک میشد پلیس می خواست بره خونه . ناگهان صدای شاخ و برگ درختان رو شنید خوب گوش کرد به دنبال صدا رفت یه بابا گوزن رو دید که شاخهایش لابلای درختان گیر کرده . به گوزن کمک کرد تا آزاد بشه . دیگه شب شده بود و پلیس مهربون به سمت خونش رفت قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید..

... هلیا و عبور از تونل ...

... این هم ماشین آقاپلیس که از تونل داره میاد پایین ..

این خونه رو هم هلیا به تنهایی ساخت حلقه ها هم پنجره ها هستند

فدای تخیلاتت مادر ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مرمر(مامی کسرا)
13 آبان 92 9:08
قربون این دخمل باهوش و ناناز...مامانی خیلی خوبه که اینقدر وقت میذاری برا هلیا جون...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد