هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

خورشید من

اول بهمن 93

هرسال اول بهمن روز خاصی برای منه . هم اوج هوای سرده و هم اینکه با وجود هوای سرد محفل ما گرمه شاداب و تندرست باشی همسرم پرسنس زیبای مادر .. خانه چشمانت هماره غرق سرور باد ...
11 بهمن 1393

هلیا و دوستش هیوا

هیوا دختری که با مادرش از زمان قبل تولد هلیا آشنا شدم .. دختری شیرین با موهایی طلایی که در شب و روز هلیا سهیم است .. دوستی که وجود خودش و مادرش باعث افتخارم می باشد .   تولد هفت سالگی هیوای نازنین   ...
11 بهمن 1393

دیالوگ 20

هلیا - مامان چرا مردما برا امام رضا گریه می کنند چرا امام رضا مردما رو ناراحت می کنه ؟ من - دخترم وقتی کار خوبی انجام بدی وقتی با دیگران مهربون باشی اونوقت امام رضا هم باعث خوشحالیت میشه  .. چند هفته بعد .. هلیا - مامان با دوستم خوب رفتار کردم حالا امام رضا خوشحاله ؟ مامان - حتما امام رضا خوشحاله دخترم ...
11 بهمن 1393

جمعه ایی به طعم دیماه

این لحظات ناب سه نفره آنقدر به ندرت یافت میشود که هر ثانیه اش برایمان غنیمت است آنقدر تنفس داریم که دقایقی لیلی و مجنونی کنار آب قدم بزنیم سکوت کنیم آواز بخوانیم و دخترکمان را که به تنهایی بازی می کند از دور نظاره کنیم نقاشی های ساحلی ما .. سایه پدر را با هلیا می کشیم چقدر بودن این سایه را دوست داریم حروف الفبت مامان  .. حرف B هلیا .. بهترین دقایق عمرم کنار تو بودنست .. با همه خوبی ها و بدی هایت .. کاستی ها و  افتخاراتت .. دوستت دارم شراب عشقت هرچند به ندرت تلخ ! این تلخی را ملزوم مردانگیت می دانم .. سایه ات همیشگی مرد من و آخرین عکس ما کاردستی الفبت...
14 دی 1393

اولین کوهنوردی من و دخترم

پررنگ ترین خاطره از روزهای دانشگاهیم کوهنوردی های آخر هفته اش هست .. کوهنوردی های دسته جمعی با دوستم سمانه .. خنده های بی هوا .. انرژی مضاعفمون .. نم نم بارون .. کوه نوردی روی ماسه های یخ کویری بوی خاک حسی را القا می کند که قادر به توصیفش نیستم دوران بچگی وقتی از سفر تابستانی برمی گشتیم به محض ورود به شهرمان بوسه بر خاک شهرمان می زدیم بله هرچند خشک هر چند کویری اما زادگاهم است کوهنوردی حالمان را واقعا خوش می کند و این هم لحظه ای از فرودمان که جای خالی او را با دل و جان حس کردیم ...
14 دی 1393

کاردستی کریسمسی

بابانوئل ! برامون تجربه هاتو هدیه بیار .. دوست دارم وقتی صبح میشه همه دلا مث ریشای سفیدت بی رنگ و بی ریا باشه .. همه چشما زلال و بی غل و غش باشه .. بابانوئل مهربون یه دنیا پاکی رو بیار با آدمهایی که دلهاشون پر از صداقت و راستی باشه نمادهای کریسمس ...
14 دی 1393

ما و خواهرزاده ها

قبل شروع این پست میخام جمله ای از خواهرم بنویسم که گفت دم مهد هلیا رو باید طلا گرفت که اینقدر بهتر و اجتماعی تر کرده هلیا رو .. هدفم از مهد بردن هلیا فقط اجتماعی تر شدن هلیا بود که به یاری خدا خیلی اثر بخش بود حداقل برا امثال ما که روابط محدودی داریم و به دور ا خانواه ایم از واجبات می بود بره ای که کمتر از یک ساعت از تولدش می گذشت .. من و خواهر زاده هایم .. (جای طاها واقعا در این عکس خالیه)   ...
14 دی 1393

هلیا و پسر دایی

سربازان خونه پدر بزرگ .. دیدار تازه با پسر دایی به جون خودم از این عکس خیلی خوشم میاد  .... شب یلدا ....   خلاصش اینکه روزی صدبار از این دو می شنیدیم که با من دوست هستی ؟ باهات دوست نیستم .. به قول هلیا من چقدر خوشبختم که این همه اقوام دارم   ...
14 دی 1393

اطلاعیه

دوستان و هم گروهی های عزیز گوشی موبایلم آسیب دیده و دسترسی به شماره ها ندارم تا اطلاع ثانوی خوشبختانه یا بدبختانه به دنیای واتس و وایبر و لاین دسترسی ندارم
10 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد