کبوتران ذهن من!
عزیزم دختر ظریف و عاقلم مامانم تصویرت پشت این صحفه مونده روبروی دریا نشستی پاهاتو دراز کردی امواج دریا خوشحالت کرده سرحال شدی شن ها رو بین دوانگشت سبابه و شصتت گرفتی وانگار که داری جنس پارچه امتحان می کنی شن ها رو تو دستت لمس می کنی اما عاقلی و دستت رو به طرف دهانت نمی بری نازکم از کجا می فهمی این خوردنی نیست قربون سر تا پایت برم جان مادر . امید دل غریبم . تو از غریبی نجاتم دادی غم دور از وطن بودن رو فراری دادی. عزیزم فقط و فقط می خوام لحظاتم با تو سپری بشه نازنینم چه خوب بازی کردن رو یاد گرفتی . تصویر اون پاهای قشنگت وقتیکه تو آب میزدی توی ذهنمه و گامهای بلندتکهراه رفتن خان دایی رو در ذهنم مجسم می کنه همه و همه برام شگفت انگیزه ! دخترم کی بزرگ شدی که قدم برداری ؟ روح و روانم عاشقتم تمامی کبوترهای ذهنم به سمت تو پرواز می کنه تو بلندترین و امن ترین بام برای کبوتران ذهن من هستی آرام جانم...