تئاتر خاله بهار و روباه آوازه خوان
سومین تئاتری که رفتیم بسیار عالی و آموزنده بود موزیکال و شاد
هلیا روی دسته صندلی نشسته بود دستهاش هم بالا تند تند دست میزد روباهه بهش اشاره کرد و گفت بیا طوطی بشو برو تو قلبم
به قول روباهه قربون خنده بی ریختت برم
بیقراری های امروز هلیا بماند که چقدر بی تاب این خروسه بود از صبح مرتبا تکرار میکرد مامان عصر شدها پاشو بریم نمایش خروس قندی . چه اشکها که نریخت چه صبری که نکردم تا امروز وقت عصر رو یاد گرفت
.. امروز هم تمام شد ..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی