خانه بازی به روایت تصویر
چهارشنبه رسید و چه چیز جز خانه بازی این عصر بلند تابستونی رو می توونه کوتاه کنه .
نقاشی با آرد رو تدارک دیده بودند
هلیا آرد رو از بالا مث برف می ریخت
ازم خواست لباسشو در بیارم . مشغول کباب شامی درست کردن شد همچنین شاطر شاطری کردن البته به قول خودش . منم براش شعر دویدم و دویدم سر کوهی رسیدم دو تا خاتون رو دیدم یکیش به من آب داد یکیش به من نون داد نونو خودم خوردم آبو دادم به زمین زمین به من گندم داد گندمو دادم آسیا . آسیا به من آرد داد آرد رو دادم به نونوا . نونوا به من آتیش داد آتیشو دادم به زرگر . زرگر به من قیچی داد قیچیو دادم به خیاط . خیاط به من قبا داد قبا رو دادم به اوسا . اوسا به من کتاب داد کتابو دادم به بابا . بابا به من خرما داد. خرما رو خودم خوردم شیرین بو قصه ما همین بود
نقاشی کشید البته هلکوپتر کشید
شروع کرد به غلتیدن و آرد پاشیدن روی من .
اینجا دیگه همه رفته بودند فقط من بودم و هلیا
مشغول رانندگی بودم صدای چسب پمپرز هلیا اومد گفتم چکار می کنی مامان ؟ گفت پمپرز اذیت می کرد انداختم آشغالی . شیشه رو کشیده پایین و انداخته تو خیابون ...
.. این پست رو خیلی دوست دارم خیلی خوش گذشت ..