هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

خورشید من

مادرانه با فریاد

1391/12/28 1:06
نویسنده : مامان طلا
209 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم می ترسم می ترسم از اینکه نفری به عمد یا غیر عمد به شما آسیب برسونه . هنوز اون تجربه تلخ خانه بازی از ذهنم پاک نشده هنوز جای گاز گرفتگی اون دختره در خانه بازی پاک نشده . هنوز هم از اون روز متنفرم که دیدم دختری وحشیانه لپت رو بین دندوناش مث یه نکه گوشت می جوید و می کشید . عزیز دلم چطور می توونم اجازه بدهم کسی  به شما آسیب برسونه . خیلی وقتا کلافه ام کردی بی خوابم کردی نق نق کردی اما خوشحالم که تا به حال یه اوف هم بهت نگفتم . امشب تولد بابا رو گرفته بودیم از اول شب نگرانت بودم مرتب به بچه ها تذکر می دادم که توی اتاق بازی کنید . مشغول صحبت بودیم شما هم سر بر دامنم دراز کشیده بودی و بچه ها رو نگاه می کردی که یه دفعه جیغت رفت بالا و چشماتو گرفتی . اصلا نفهمیدم چی شد فقط بر سر بچه ها فریاد می زدم که چقدر گفتم اینجا جای بازی نیست خیلی خیلی ترسیدم . جوری که امیر علی گوشاشو گرفته بود و گریه می کرد طاها هم گوشه ای وا رفت . خیلی عصبانی بودم . اگه کور می شدی اگه یه اتفاقی می افتاد هرگز خودم و اون بچه ها رو نمی بخشیدم . هرچند همه از من که همیشه ارومم تعجب کردند اما در مقابل دخترم در دفاع از دخترم هرگز سکوت نمی کنم . شاید باید بیشتر مواظب باشم . هلیا عمر منی جونم بسته به نفس هاته . هنوز در درستی  رفتارم موندم ....!  

صدساله باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد