بخوان ...
می خواهیم به مهمانی برویم هلیا آماده باش منتظر من و پدرشه . فاصله من و پدر را فقط می دود به کنارم می آید مقابل میز آرایشم ایستاده ام هلیا دست دراز می کند می خواهد چیزی بردارد نکند لوازم آرایشم را می خواهد ابدا دوست ندارم این چیزها بازی دستش باشد لحظه ای مکث ! خدایا شکرت کتاب روی میز را برداشت ورق می زند و پیش خودش حرف می زند و می خندد. خوشحالم خوشبختم که مادر توام باعث افتخار قلبمی هلیای مادر! ممنونم که کتاب را انتخاب کردی عزیز دلم نازنینم همه کتابهای دنیا را برایت می خرم فقط بخوان و یاد بگیر ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی