می نویسم برای خودم ... که بعد از مدتها به خودم برگشتم به روزگاری که می خواستم من همسرم و دخترم ... شاید زیر کتری چشم به در مانده .. هلیای زود خوابانده شده به شوق گپ و گفته خ..لباسهای مرتب و میزان شده ... چشمهای منتظر آیفون همه و همه قدمی در راه بزرگتر شدنم باشد قدمی نو که بازهم به خودم اعتماد کنم و روی پا بایستم و باور کنم که این منم که می توانم تغییر کنم نه او ... این منم که هرگز انتظار خوش قولی را نکشم ... بله ! این طور زندگی کردن خیلی راحتر است تا انتظارهای بجا و بی جا .... این منم که باید بی اعتنا و بی اهمیت باشم ... خودت هستی و خدایت ... خدا در وجودت زندگیت رخنه دارد محکم بایست و سرت را به بلندای آسمان بالا بگیر مادر هلیا.... نه هلیا...