روزگار مهد کودکی
بعد از بیست و اندی روز سفر هلیا رو بردم مهد .. کمی زودتر از روال معمول بدنبالش می روم . ماهک دختری که اواخر شهریور موهایش بلند بود و مهرماه موهایش را کوتاه کرد درقسمت انتظار مهد نشسته بادیدن من لب به سخن می گشاید .. خاله هلیا هنوز با من دوست نشده .. او را می بوسم بوی هلیا را میدهد هلیا می آید خیره خیره نگاه می کند .. میگویم هلیا مامان ماهک دوست داره با شما دوست باشه .. هلیا او را به آعوش می کشد به او بیسکویت میدهد و درخواست گرفتن عکس می کند ... بله عجب عالمیست کودکی ..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی