هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

خورشید من

اول اردیبهشت

1393/2/3 0:58
نویسنده : مامان طلا
93 بازدید
اشتراک گذاری

همگی رفته بودیم یه امامزاده سرسبز بین کوهها . موقع برگشت همه رفته بودند فقط من بودم و یه خانم دیگه که فامیل ما نبود خیلی عصبی بودم وسایلها جامونده بود کیک تولدم رو که خواهرم برام گرفته بود از ما دزدیده بودند کلی وسیله و بار داشتم با خانم غریبه وسایلم رو تقسیم کردم . کم کم هوا داشت تاریک میشد اون جلوتر از من حرکت میکرد بار من خیلی سنگینتر بود از دامنه کوه به سختی بالا می رفتیم بهش گفتم موقع اومدن که می اومدی اینقدر هوا سرد بود؟ جواب داد اینجا ظهر هوا خیلی داغه اما شبا سرده . فریاد زد به قله رسیدم دیگه ندیدمش چند لحظه بعد منم به قله رسیدم یکدفعه پرت شدم به هوا خانمه رو میدیدم اما روی زمین بود به سرعت پایین می رفت اما من هوایی پایین می رفتم ترس تمام وجودمو گرفته بود چشمامو بستم و توکل کردم به خدا ..... چشمم رو باز کردم  باورم نمیشد روی تختم باشم ساعت ٩.١٠ بود پنج دقیقه تا لحظه تولد هلیا مونده بود. بغلش کردم و بغضم ترکید ...

دخترم تولدت سه سالگیت مبارک . روز تولدت همیشه بهترین روز عمرم خواهم بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان احسان
1 اردیبهشت 93 20:24
هلیا جونم تولد سه سالگیت مبارک باشه خیلی دوست دارم داری شبیه مامان خوشکلت میشی یاد اون موقع های مامانت میفتم دلم خیلی براش تنگ شده یه بوس آب دارش بکن
مامانی درسا
2 اردیبهشت 93 0:05
عزیزم تولدت مبارک انشاالله همیشه سلامت باشی 120 ساله شی
H
20 اردیبهشت 93 11:24
چند روزی گدشته همیشه خوشبخت باشی تولدت مبارک
هدی مامان مبین
19 خرداد 93 0:47
هلیایِ آغازِ اردی بهشتی...بهشتی ترین دخترِ اردیبهشت..تولدت مبارک خورشید...چه خوابی دیدی...خوب شد داریش و بغلش کردی...نفسهات هلیایی... مرسی هدی جونم همه نفسهام مال هلیاست
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد